طول دوم مسير
طول دوم مسير

اولین صعود زمستانی خط الراس پسنده کوه تا قله ی خرسان شمالی ( قسمت پایانی ) همراه با گزارش فنی

اولین صعود زمستانی خط الراس پسنده کوه تا قله ی خرسان شمالی
قسمت پایانی
? به قلم آیدین بزرگی ?

جانپناه سیاه سنگ با آنکه از هر لحاظ و به خصوص به خاطر جای زیاد و نداشتن سقف کوتاه، از چادر بهتر بود، ولی یک بدی داشت. با وزش باد پودر برف وارد آن می شد. تمام سوراخ ها و درب ورودی و هر جایی را که به ذهنمان می رسید پوشانده بودیم، ولی فایده نداشت. قبل از خوابیدن باید کیسه خوابهایمان را که مانند چوب سفت شده بودند، خشک می کردیم. پویا کیسه خوابش را دور خودش می پیچید و بعد کت پرش را روی آن می پوشید! من هم آن را پشت و رو می کردم و وارد قسمت خیسش می شدم، چون داخل آن خشک بود و باید بیرونش هم خشک می شد تا کم کم به داخل سرایت نکند. اما بی فایده بود. چرا که در طول شب دوباره خیس می شد. صبح چهارشنبه که بیدار شدیم، روی کیسه خوابهایمان پودر برف نشسته بود. آنها را تکاندیم. گویی خشک نگه داشتن کیسه خواب راه حلی ندارد. قبلا کیسه ی بیواک را هم امتحان کرده بودم، ولی کار را خرابتر می کرد! چرا که رطوبت بدن، میان کیسه خواب و کیسه بیواک یخ می زند و باعث خیسی بیشتر می شود.

دیشب شب سردی بود! داخل جانپناه ۱۷ درجه زیر صفر بود و باد شدیدی می وزید. بد شانسی دیگری که دیروز آورده بودم شکسته شدن زیپ گترهایم بود. شاید باید مانند پویا از کفشهای سه پوش استفاده می کردم که دردسر گتر را نداشته باشم، ولی کفش دو پوشم حتی از کفش سه پوش هم گرم تر بود و به همین دلیل آن را انتخاب کردم. صبح ساعت ۹:۳۰ از جان پناه خارج شدیم. سرمای عجیبی بود. باد و پودر برف هم خیلی آزارمان می دادند. به خصوص آن که دیشب برف تازه ای باریده بود و حالا پودرهایش به هوا می رفت. از آنجاییکه گتر نداشتم پویا جلو افتاد. چند دقیقه ی بعد به ابتدای یالی رسیدیم که به گرده ی خرسان شمالی متصل می شد. سمت راست بهمن و سمت چپ نقابهای بزرگ و شیبهای تند واقعا ریزشی وجود داشت. دست ها و پاهای هر دوی ما سرد بودند و هر لحظه سردتر می شدند. باید مسیری را انتخاب می کردیم. خرسان شمالی معمولا تابستانها از روی گرده صعود می شود. اما الان یک جایش مشکل داشت. به نظرم می آمد کمی بالاتر باید از گرده به سمت شیبهای خطرناک سمت چپ (سمت حصارچال) وارد شویم. اگر برف روی شیبها سفت می بود مشکلی پیش نمی آمد، ولی اگر پودری می بودند با توجه به بستر ضعیف سطح زیر آنها قطعا سقوط می کردیم و چون امکان زدن میانی وجود نداشت این سقوط به یک فاکتور دو تبدیل می شد! اما راه دیگر، عبور از شیبهای بهمنی سمت راست بود. چهار یا پنج دهلیز، پر از برف قدیمی و ۲۰ سانتیمتر برف جدید که احتمالا باد آنها را از بارش دیشب روی هم تل انبار کرده بود.

مسیری که ما برای صعود قله انتخاب کردیم. گرده ی خرسان شمالی در وسط تصویر مشخص است.

مسیری که ما برای صعود قله انتخاب کردیم. گرده ی خرسان شمالی در وسط تصویر مشخص است.

نمایی دیگر از همین مسیر

نمایی دیگر از همین مسیر

خط الراس خرسانها

خط الراس خرسانها

پویا درست از لبه ی خط الراس و کمی پایین تر از لبه ی نقابها، به سمت گرده رفت. ناگهان هر دو ایستادیم! برف
زیر پایمان چند متری ترک خورد و اولین هشدارش را به ما داد. این آخرین حد ریسک پذیری ما بود. همه ی
عوامل به ما هشدار می دادند. عقل مان، احساسمان و حتی خود قله ی خرسان! باید به نحوی عمل می کردیم که در
صورت ریزش بهمن آسیبی به ما نرسد. پس اول حمایت را آماده کردیم. من کارگاهی زدم و پویا را حمایت کردم.
او هم با احتیاط شروع به تراورس از بالاترین نقطه ی بهمن کرد. درست لبه ی نقاب. خوشبختانه برف بالاتر سفت
تر بود و ترک همان جا ماند و بیشتر نشد. تنها چاره ی ما برای عبور از دامی که خرسان برایمان پهن کرده بود
حرکت از لبه ی ریشه ی سنگ ها بود. پویا هم همین ایده را دنبال کرد، همچنان حمایتش می کردم و او از لبه ی
سنگی پایین می رفت و گاه و بیگاه به خاطر ریزش سنگهای زیر پایش که یک متر برف پودری روی آنها را
پوشانده بود به زمین می خورد. پویا به این ترتیب دو دهلیز بهمنی را رد کرد و بهمن هر دو را شکست. اما چون
درست در تاج بهمن قرار داشت برف فقط از زیر پایش تخلیه می شد، بی آنکه خطری خودش را تهدید کند.
خوشبختانه اکثر قسمتها لایه ای برف سفت وجود داشت که ما عملا روی آن راه می رفتیم و لایه ی برف رویی به
صورت بهمن شکسته می شد. حدود سی متر آن طرف تر پویا کارگاهی زد و شروع به حمایت من کرد. تمامی
کارگاههای ما از کلنگ تشکیل شده بود که به روش های مختلف از آن استفاده می کردیم

 

من در حال آماده کردن حمایت، خط الراس با شکوه هفت خوانها در عقب تصویر دیده می شود.

من در حال آماده کردن حمایت، خط الراس با شکوه هفت خوانها در عقب تصویر دیده می شود.

پویا در حال عبور از ریشه ی سنگها

پویا در حال عبور از ریشه ی سنگها

 

مسیر صعودمان در سایه قرار داشت و حس سرمازدگی داشت کم کم به پاهایم سرایت می کرد. به پویا که رسیدم فورا ادامه دادم. شیب بسیار تندی را بالا رفتم و با یک لاخ کلنگ کارگاه زدم. پویا هم آمد. ساعت حدود ۱۱ شده بود! باورمان نمی شد خرسان شمالی که فقط ۸۰ متر از لبه ی خط الراس ارتفاع می گرفت چنین بلایی بر سر ما بیاورد. طول سوم را پویا شروع کرد. بالا رفتن میسر نبود و دوباره تراورس کرد. درست از ریشه ی سنگها و بهمنی دیگر. بازی قشنگی بود. تا کنون هیچ کدام ما بهمن هایی مانند آنها را نشکسته بودیم! چون آن بهمن ها خطری برای مان ایجاد نمی کردند، شبیه یک صحنه ی زیبای طبیعی به نظر می آمدند و گاهی از دیدن آنها حتی ذوق می کردیم! پویا کارگاه دیگری زد، باز هم با لاخ کلنگ. من جلو افتادم. من هم تراورس کردم و بهمنی دیگر را شکستم و مورد تشویق پویا قرار گرفتم! آدرنالین در رگهایم می جوشید، پاهایم به کما رفته بودند. قبلا چندین بار آن حس را در پاهایم تجربه کرده بودم! دقیقا می توانستم مرز سرمازدگی را تشخیص دهم. اگر گرمشان نمی کردم بیش از نیم ساعت دوام نمی آوردند. ۱۵ متر تراورس کردم. ناگهان متوجه شدم به محل بسیار بدی رسیده ام. سنگهایی یک تکه با شیب حدود ۶۰ درجه که روی آنها پر از برف بود. برف ها را که کنار زدم، دیدم بر روی دیواره ای با شیب خفته قرار دارم. هر چند صعود یک شیب شصت درجه ای در تابستان کار بسیار ساده ای ست ولی در زمستان داستان متفاوت می شود. سنگها فوق العاده لیز می شوند و کفشهای بزرگ زمستانی نمی توانند بر روی آنها گیره بگیرند. به خصوص گرفتن گیره های اصطکاکی غیر ممکن است و از طرفی، دستها هم دیگر کارایی قبل را ندارند.

طول دوم مسیر

طول دوم مسیر

 

طول چهارم مسیر

طول چهارم مسیر

فقط با کلنگ گیره می گرفتیم. شرایطم خیلی بد بود. اول به زیر پایم نگاهی انداختم. اگر پاندول می شدم یک آونگ بزرگ می دادم و احتمالا در برفهای پایین تر متوقف می شدم. کلنگم را در شکافی کرده بودم و نیرویی گشتاوری به آن وارد می کردم تا از شکاف بیرون نیاید. دستها و پاهایم داشتند از فر ط فشار می لرزیدند. واقعا در مخمصه ی بدی بودم. لحظه های چشمانم را بستم، ترس را از خودم دور کردم و توانستم تمرکز کنم. اشتباه بدی کرده بودم! دو عدد ترایکم و سه عدد کیل به همراه داشتیم که یادم رفت از پویا بگیرم. فقط یک تسمه داشتم. تسمه را در آوردم و گره زدم. گره را داخل همان شکافی قرار دادم که کلنگم در آن بود. سپس در وضعیتی بد در حالی که با دست گیره گرفته بودم با تیغه ی کلنگ گره را به عمق شکاف فشار دادم. اما وقتی امتحانش کردم بیرون آمد. دوباره گره را در نقطه ای دیگر گذاشتم و این بار به نظرم گیر کرده بود! طناب را داخل میانی ام انداختم. دیگر نمی توانستم آن وضعیت را تحمل کنم. باید بدنم را حرکتی می دادم تا عضلات درگیرم عوض شوند! یک متر دیگر تراورس کردم. اما حرکت بدی زدم که موجب شد کلنگم از گیره ای که گرفته بود جدا شود. پاندول شدم و منتظر بودم تا گره عمل کند! ایستادم. گره بهتر از آنی که به نظر می رسید عمل کرد و در جای خودش محکم ایستاد! نفسم بالا نمی آمد! چاره ای نداشتم، باید از آن نوار سنگی بد قلق عبور می کردم. پویا آنقدر سردش شده بود که مرا در همان وضعیت روی کارگاه ثابت کرد و تمام لباسهای پرش را پوشید! من باز هم تلاش کردم. بیش از یک ساعت آن بیست متر طول کشیده بود. باز هم پاندول شدم و باز هم … . پنج بار سعی کردم از قسمتهای مختلف آن سنگ عبور کنم و هر پنج بار پاندول شده بودم! دیگر داشتم نا امید می شدم! واقعا داشتم به این نتیجه می رسیدم که عبور از آن امکان پذیر نیست! فقط یک مسیر دیگر به ذهنم می رسید. امتحانش کردم . بالاخره موفق شدم. به بالای آن سنگ که رسیدم بدنم ضعف کرده بود. چیزی نمانده بود چشمانم سیاهی بروند. آنقدر به بدنم فشار آمده بود که همانجا ایستادم. پویا گفت دو سه متر دیگر طناب داری برو ! شاید تا کنون برایم پیش نیامده بود که در کوه بگویم دیگر نمی توانم. همیشه به نحوی گلیمم را از آب بیرون کشیده بودم! اما در آن لحظات حتی توان حرف زدن نداشتم. برف پودری را کندم و حجم برف سفتی پیدا کردم. کلنگم را در آن فرو کردم و با پا روی آن ایستادم. محکم محکم بود. پویا آمد اما دیگر نه از آن مسیر مسخره. کمی تراورس کرد و بعد از باز کردن میانی با کمی فشار بروی کارگاه و طناب از قسمتی بسیار پرشیب مستقیم بالا آمد و ادامه داد. ۲۵ متر دیگر با قله فاصله داشتیم. پویا تقریبا زمین را شخم می زد. اول برف آن را می ریخت. سپس سنگهای خرد را آنقدر می کند تا به جای نسبتا سفتی برسد. من هم بیش از آنکه حواسم به حمایت باشد حواسم به سنگهایی بود که پایین می آمدند. اما باز هم با وجود تمام این کارها به زمینی محکم و قابل اعتماد برای گام برداری نمی رسید. در آن شیب تند چهار دست و پا حرکت می کرد. دو میانی در طول مسیر زد. اولی خوب بود ولی دومی سنگ محکمی نبود! فقط می توانست ضربه ی سقوط را بگیرد. از دید من که محو شد فقط صدای دادش را شنیدم که از سر خوشحالی نمی دانست چه کار کند! ساعت از ۱۳ هم گذشته بود. با فریاد به من فهماند که امکان زدن کارگاه وجود ندارد و باید هم زمان صعود کنیم. من هم به راه افتادم و توصیف اینکه چگونه به یال منتهی به قله رسیدم واقعا با کلمات ممکن نیست. دست و پایم را از روی هر سنگی که بر می داشتم به پایین می رفت. به سر یال که رسیدم پویا روی قله بود.

قله ی خرسان شمالی

قله ی خرسان شمالی

طبق معمول هوا دوباره داشت خراب می شد. آنقدر گیج و خسته بودیم که نمی دانستیم باید چه کار کنیم. امتداد یال قله به دیواره ی خرسان شمالی منتهی می شد که با توجه به طناب ۵۰ متری ما با دو فرود به ادامه ی خط الراس می رسید. اما ما حتی برای یک فرود هم نتوانستیم کارگاه پیدا کنیم. به هیچ سنگ و شکافی نمی شد اعتماد کرد. کمی از لبه ی خط الراس پایین آمدیم. ادامه ی مسیر را که دیدیم خشکمان زده بود. به فرض که از این دیواره ی لعنتی گذشتیم! عبور از ویرانه کوه را چه می کردیم. درست به مثابه خودکشی بود. اما دلمان نمی خواست تسلیم شویم. از طرفی امروز دیگر زمان کافی برای ادامه نداشتیم. زیر قله ی خرسان شمالی محلی برای چادر پیدا کردیم و چون مطمئن بودیم فردا هم این خط الراس تمام شدنی نیست و قطعا نمی توانیم خود را به گردنه ی هفت خوان برسانیم باید جای چادر دیگر پیدا می کردیم. تنها جای چادر باقی مانده زیر خرسان جنوبی بود. اما برای ادامه سه راه وجود داشت. یکی آمدن به کف یخچال نگین و صعود مجدد به گردنه ی هفت خوان بود. یعنی حذف خط الراس خرسانها که به دل هیچ کدام از ما نمی نشست! دوم تراورس از زیر لبه ی خط الراس، یعنی همان روشی که امروز برای صعود خرسان شمالی استفاده کرده بودیم که این روش هم بسیار خطرناک بود. حجم زیادی از برف در دهلیزهای زیر خط الراس وجود داشت و تعداد این دهلیزها هم کم نبود. از طرفی اصلا دلمان نمی خواست راه سوم یعنی عبور از روی خط الراس را امتحان کنیم. راه چهارم پذیرش اتمام برنامه بود. این کار منطقی ترین و با توجه به توان و جسارت و ابزار و سایر فاکتورهای ما بهترین بود! اما ما موفق شده بودیم از پسنده کوه تا علم کوه را تنها طی سه روز صعود کنیم و وقت کافی داشتیم. نمی دانم اگر آن شب نزدیک قله ی خرسان شمالی چادر می زدیم و می خوابیدیم تا خستگی مان رفع شود باز هم همین تصمیم را می گرفتیم یا نه؟! پویا را نمی دانم، ولی من از وضعیت خرسانها ترسیده بودم! مسیری به غایت ریزشی که هیچ تکنیکی در کوهنوردی برای صعود آنها تعریف نشده است! فقط شانس می توانست ما را به سلامت از آن خط الراس عبور دهد. ولی آنقدرها به خوش شانس بودنمان ایمان نداشتیم که مسیر را ادامه دهیم. تصمیم خود را گرفتیم. دیگر ادامه نمی دهیم. با خودم عهد کردم اگر از آنجا سالم بازگردم دیگر هیچ گاه اسم خرسانها را نیاورم! اما برگشتن هم خود معضلی شده بود. امکان نداشت بتوانیم از آن شیبها باز گردیم. همیشه باز گشت از صعود سخت تر است. باید فرود می رفتیم، اما فرود از مسیر صعودمان ممکن نبود. به ناچار خود را به گرده ی خرسان شمالی رساندیم. یک بلوک از یک سنگ گرفتیم. با ترس و لرز و تقریبا روی دستها و پاهایمان با کمترین فشار روی کارگاه ۲۵ متر فرود رفتیم. یک کارگاه دیگر باید پیدا می کردیم. پیش از فرود سنگی را برای کارگاه دوم نشان کرده بودیم! ولی وقتی به آن رسیدیم با یک ضربه ی پا تا حصارچال پایین رفت! شروع به کندن گرده کردیم! بیش از بیست دقیقه سنگها را می کندیم! این خرد بودن تا پوست و استخوان این سنگها رسوخ کرده بود! پویا با تیز بینی توانست جایی را برای فرود پیدا کند! البته قطعا در سنگ نوردی به آن کارگاه گفته نمی شود، ولی تنها راه باقی مانده برای ما بود. اگر تحمل کافی برای فرود نمی داشت مجبور بودیم دوباره صعود کنیم یا یکی از تبرهایمان را جا بگذاریم. بلوکی پنج میلیمتری در شکاف قرار دادیم و گره اش را در وضعیتی گذاشتیم که بلوک چرخش نکند. یک تبر یخ هم در محلی مناسب به عنوان بازوی دوم قرار دادیم. ولی وزن فرود روی بلوک بود. نفر اول فرود رفت و وقتی از محکم بودن بلوک مطمئن شدیم، نفر دوم بدون تبر فرود رفت. با دو فرود به نقابی رسیدیم که حمایت را از آنجا آغاز کرده بودیم . بیست دقیقه ی بعد وارد جانپناه خرسان شدیم. ساعت حدود ۱۷ بود. ۵ ساعت صعود و ۳ ساعت فرودمان به طول انجامیده بود.

 

گرده خرسان و مسیر فرود ما

گرده خرسان و مسیر فرود ما

 

کارگاه فرود دوم

کارگاه فرود دوم

پویا در خال فرود

پویا در خال فرود

جانپناه خرسان پس از بازگشت، هوا دوباره خراب شده است

جانپناه خرسان پس از بازگشت، هوا دوباره خراب شده است

آن شب حسی میان خوشحالی و غم داشتیم. خوشحال از اینکه تا اینجای کار را با سرعت و به سلامت پشت سر گذاشته بودیم و غمگین از اینکه نتوانسته بودیم از سد خرسانها بگذریم. خرسانها نمونه ی خوبی بودند از قدرت طبیعت در مقابل توان آدمی و ابزارهای ساخته ی او. خرسانها قدرت تصمیم گیری ما را به حد بالاتری ارتقا دادند و دری دیگر از شجاعت را به روی ما گشودند. اما فردا روز بازگشت بود. نمی خواستیم از سیاه سنگها دوباره عبور کنیم، پس همان مسیری را برگزیدیم که محمد نوری پس از اولین صعود زمستانی و انفرادی مسیر آرش بر روی دیواره ی علم کوه برای بازگشت استفاده نمود. فرود از دهلیزهای زیر خرسان شمالی، اما قصد ما پس از رسیدن به کف یخچال نگین صعود مجدد شانه کوه و بازگشت از طریق سرچال نبود. می خواستیم از مسیر منتهی به دره ی سه هزار و روستای درجان خود را به تنکابن برسانیم! ولی یک ترس وجود داشت! بهمن! باید تمام دانش کوهنوردی مان را جمع می کردیم تا دچار بهمن نشویم. از طرفی دیگر مطمئن نبودیم یک روزه به درجان خواهیم رسید یا نه. اما فارغ از همه ی اینها آن شب اتمام برنامه ی مان را جشن گرفتیم و پیش از خواب با هم می خواندیم:

طوفان رو پشت سر بذار!

اون سمت ما آبادیه!

این زمزمه تو گوشمه! فردا پر از آزادیه …

و خوابی خوش تا ۹ صبح روز پنجشنبه۲۶ بهمن. خیلی دیر بیدار شدیم، ولی سریع جمع و جور کردیم و به راه افتادیم.

روز قبل دو مسیر را در نظر گرفته بودیم. اولی سمت راست بود (مسیر شمالی تر) و بدون هیچ بهمنی. ولی احتمالا از حاشیه های مرتفع و پر شیب دیواره ی نگین سر در می آورد. دومی یالی بود که رسیدن به آن نیازمند بریدن چند بهمن بود. ولی سریع تر و کم دردسرتر. اگر میزان خطر در واحد زمان را چگالی خطر بنامیم، فرود از مسیر سمت راست اگر چه چگالی خطر کمتری داشت، ولی به خاطر طولانی تر شدن مدت حضور در منطقه ی خطر، ریسک آن مشابه و یا حتی بیشتر از مسیر سمت چپ بود که چگالی خطر بیشتری داشت ولی کمتر از یک ساعت می شد از آن خارج شد. این همان فلفسه ی صعود سریع و سبکبار است! بنابراین مسیر یالچه ای با خطر بهمن را انتخاب کردیم و دهلیزها را از بالاترین نقطه و به نوبت بریدیم. ساعت ۱۱ انتهای آن شیب های بهمنی بودیم و ساعت ۱۲ کف یخچال نگین در حال عکاسی از صحنه های بکر و بی نظیر اطراف. شکوه خط الراس هفت خوانها باور نکردنی بود. خط الراسی که همچنان حسرت یک صعود کامل بر روی دلش مانده است! باید سریع حرکت می کردیم، وقت به سرعت برای ما در گذر بود. به کف دره ای رسیدیم که ما را مجبور به فرود از یک آبشار کرد و پس از جستجوی زیاد توانستیم برای فرودمان کارگاهی پیدا کنیم. در ادامه ناچار شدیم از دره خارج شویم و با شیبهای تندی را تراورس کنیم. دوباره وارد دره شدیم. بهمن، بسیاری از آبشارها را پر کرده بود و ما بی آنکه مجبور به استفاده از طناب شویم بسیاری از آبشارها را رو به برف و با کلنگ پایین آمدیم. به نقطه ای رسیدیم که حتی فرود هم کارساز نبود. زیر آبشار یک حوضچه ی بزرگ وجود داشت که اگر آن را فرود می رفتیم باید بقیه ی مسیر را شنا می کردیم. رد پای یک حیوان راهی به ما نشان داد. از شیبی صخره ای بالا رفتیم و از طرف دیگرش پایین آمدیم. ساعت حدود ۱۷ بود. کم کم داشتیم از پیدا کردن روستای درجان نا امید می شدیم که ناگهان لوله ی آبی دیدیم. به دنبال لوله ی آب به گوسفند سرایی رسیدیم و پاکوبی پیدا کردیم. هوا دیگر تاریک شده بود. زیر نور چراغ پیشانی پاکوب را ادامه دادیم، ساعت از ۲۰ گذشته بود که به روستای درجان رسیدیم. مشخص بود که روستا تقریبا متروکه است و بویی از تمدن نبرده! در خانه ای را زدیم! مردی به نام شیردل به همراه مادرش در را برای ما گشودند. باور آنکه ما از ونداربن به آنجا رسیده باشیم برایشان غیر ممکن بود! ما بسیار خوش شانس بودیم. در روستایی که کمتر از ۳۰ نفر سکنه داشت در خانه ای را زده بودیم که صاحبش تنها کسی بود که در آن روستا ماشین داشت. ماشینی که بتواند از جاده ی خاکی آن روستا بگذرد و پس از عبور از جاده ی دو هزار ما را به تنکابن برساند. تنها اتوبوس در ترمینال تنکابن به مقصد تهران دیگر داشت حرکت می کرد! ساعت از ده شب گذشته بود که به همراه کوله هایمان و دو ساندویچ سوسیس بندری و زیر نگاه های سنگین و متعجب دیگر مسافران وارد اتوبوس شدیم. ترافیک جاده ی چالوس و در نهایت پیش از چهار صبح روز جمعه، تنهای خسته ی مان را به رختخوابهایمان دادیم، در حالی که روحمان همانجا، در آن حصار ۴۰۰۰ متری مانده بود، تا دوباره ما را به زودی زود به آنجا، به آن بهشت کوهنوردان بکشاند.

 

به سمت یخچال نگین

به سمت یخچال نگین

 

یخچال نگین، خط الراس خرسانها در عقب تصویر دیده می شود.

یخچال نگین، خط الراس خرسانها در عقب تصویر دیده می شود.

 

دره ی منتهی به سه هزار

دره ی منتهی به سه هزار

 

کارگاه فرود

کارگاه فرود

 

فرود از آبشار یخ زده

فرود از آبشار یخ زده

 

روستای درجان

روستای درجان

 

ابزار صعود

ابزار شخصی آیدین

۱. جوراب دو جفت(یک جفت داخل کوله به وزن ۱۰۰ گرم)

۲. شلوار لایه ی یک + لایه ی دو (پلارتک) + شلوار گورتکس که از ابتدا تا انتهای برنامه به تن داشتم.

۳. پیراهن لایه ی یک + لایه ی دو (پلارتک) که از ابتدا تا انتهای برنامه به تن داشتم.

۴. کاپشن گورتکس(۳۰۰ گرم)

۵. کت پر(۱۲۰۰ گرم)

۶. گتر

۷. کفش دو پوش مدل Lasportiva Spantic

۸. کرامپون کلاسیک مجهز به لایه ی ضد برف (Anti-snow)(900 گرم)

۹. دستکش لایه اول یک جفت

۱۰. دستکش پر مدل گایا یک جفت(۴۰۰ گرم)

۱۱. عینک معمولی یک عدد

۱۲. کلاه طوفان یک عدد(۱۰۰ گرم)

۱۳. گتر گردن یک عدد

۱۴. کیسه خواب پر با درجه ی آسایش منفی ۷ درجه ۹۰۰ گرمی مدل Mountain Hardware(900 گرم)

۱۵. کوله پشتی مدل Millet expedition 65+15 بدون روکش کوله (۱۴۵۰ گرم)

۱۶. چراغ پیشانی مدل Petzl Tika با باتری نو بدون باتری اضافی(۲۰۰ گرم)

۱۷. هارنس سبک هیمالیانوردی از مدل های Black diamond(300 گرم)

۱۸. هشت فرود + دو عدد کارابین پیچ + کوییک درا (اسلینگ) یک عدد + یک عدد تسمه ی خود حمایت(مجموعا ۵۰۰ گرم)

۱۹. تبر یخ مدل Petzl Charlet مجهز به چک کش یک عدد(۷۰۰ گرم)

۲۰. باتون یک عدد

۲۱. زیر انداز مدل Thermarest تخم مرغی یک عدد(۳۰۰ گرم)

ü برای مثال وزن وسایل شخصی من که معمولا در کوله قرار داشتند و حمل می شدند حدود ۸ کیلو گرم می شد. در ادامه وزن وسایل عمومی و غذاها هم به این وزن اضافه شده است!

ü اما وسایلی که من به همراه نداشتم ولی معمولا در برنامه ها نفرات به همراه خود می آورند:

کلاه معمولی(غیر طوفان)( ۵۰ گرم)، دستکش گورتکس سه یا پنج انگشتی و روکش دستکش( ۳۰۰ گرم)، کیسه خواب خیلی سنگین(۱۳۰۰ گرم)، باتری اضافه(۱۰۰گرم)، عینک طوفان(۲۰۰ گرم)، کاپشن پلار(۳۰۰ گرم)، هارنس معمولی سنگین(۱۰۰ گرم) بنابراین من در وسایل شخصی تقریبا ۲۳۰۰ گرم بار کمتری از حالت معمول داشتم.

ابزار شخصی پویا

۱. جوراب دو جفت

۲. شلوار لایه ی یک + لایه ی دو (پلارتک) + شلوار کورتکس که از ابتدا تا انتهای برنامه به تن داشت.

۳. پیراهن لایه ی یک + لایه ی دو (پلارتک) که از ابتدا تا انتهای برنامه به تن داشت.

۴. کاپشن گورتکس

۵. کاپشن پلار ضد باد

۶. کت پر

۷. کفش سه پوش مدل Raichel

۸. کرامپون هفت گوهر مجهز به لایه ی ضد برف (Anti-snow)

۹. دستکش لا یه اول یک جفت

۱۰. دستکش گورتکس پنج انگشتی مدل Milletیک جفت

۱۱. دستکش پر مدل گایا یک جفت

۱۲. عینک معمولی یک عدد

۱۳. عینک طوفان یک عدد

۱۴. کلاه طوفان یک عدد

۱۵. گتر گردن یک عدد

۱۶. کیسه خواب پر با درجه ی آسایش منفی ۱۲ درجه ۲۲۰۰گرمی مدل Camp 1100

۱۷. کوله پشتی مدل Black Diamond 65+10

۱۸. چراغ پیشانی داخل چادر با باتری نو و بدون باتری اضافه

۱۹. چراغ پیشانی برای راهپیمایی مدل Black Diamond با باتری نو بدون باتری اضافی

۲۰. هارنس سبک هیمالیانوردی از مدل های Black diamond

۲۱. هشت فرود + دو عدد کارابین پیچ + کوییک درا (اسلینگ) یک عدد + یک عدد تسمه ی خود حمایت

۲۲. تبر یخ مدل Lucky مجهز به بیلچه یک عدد

۲۳. باتون یک جفت

۲۴. زیر انداز مدل Thermarest تخم مرغی یک عدد

ü کوله ی پویا هم وضعیتی مشابه کوله ی من داشت، به همین دلیل از محاسبه ی وزن آن صرف نظر کردیم!

· ابزار عمومی و فنی

۱. طناب ۵۰ متری ضد آب، هشت میلیمتر (نیم طناب) یک حلقه که برای صعود به صورت دولا استفاده می شد.(۱۵۰۰ گرم)

۲. کیل متوسط ۳ عدد(۱۰۰ گرم)

۳. ترایکم متوسط ۲ عدد(۱۰۰ گرم)

۴. میخ برگه ای کوتاه ۱ عدد(۵۰ گرم)

۵. طنابچه ی بلوک ۱۰ میلیمتر ۷ متر(۱۰۰ گرم)

۶. بلوک های کوتاه ۵ میلیمتر و ۷ میلیمتر ۳ عدد(۱۰۰ گرم)

۷. بیل برف بدون دسته مدل Grivel یک عدد(۳۰۰ گرم)

۸. چادر مدل V24 north face یک عدد بدون میخ و زیر انداز(۴ کیلو گرم)

۹. چراغ خوراک پزی مدل Kovea alpine pot یک عدد(۴۰۰ گرم)

۱۰. کپسول ایزوبوتان- پروپان مدل Kovea 4 عدد(۱۵۰۰ گرم)

۱۱. ظرف غذا خوری مدل Trangia شامل یک قابلمه ی دونفره + یک کتری دو نفره(۳۰۰ گرم)

۱۲. قاشق دو عدد + چاقو مدل Petzl یک عدد + لیوان یکعدد(۳۰۰ گرم)

۱۳. فلاسک نیم لیتری یک عدد + ظرف یک لیتری فلزی برای آب یک عدد(۶۰۰ گرم)

۱۴. نخ دندان یک عدد

۱۵. کبریت دو بسته

۱۶. دستمال جیبی بسته های ده تایی ده عدد

۱۷. دوربین دو عدد مدلهای Gopro , Canon G11(مجموعا ۱ کیلو گرم)

۱۸. جی پی اس مدل Garmin Hcxیک عدد با باتری نو بدون باتری اضافی(۳۰۰ گرم)

۱۹. کمکهای اولیه فقط در حد نیاز(۳۰۰ گرم)

ü بنابراین وزن وسایل عمومی ما حدودا ۱۰ کیلو گرم بود، یعنی به ازای هر نفر ۵ کیلو گرم، با اضافه شدن این بار، وزن کوله ی من حدودا به ۱۳ کیلو گرم می رسید.

ü اما وسایلی که ما به همراه نداشتیم ولی معمولا در برنامه ها نفرات به همراه خود می آورند:

ابزرا فنی اضافه شامل انواع میانی(۵۰۰گرم)، استفاده از طنابهای با قطر بالا که ضد آب نیستند(۱۰۰۰ گرم)، دسته ی بیل برف(۳۰۰ گرم)، میخ و زیر انداز چادر، اجاقهای پر مصرف (برای اجاق ما و برای هر سه روز و نیم فقط یک کپسول کافی بود در حالی که اجاقهای معمولی تقریبا هر دو روز یک کپسول استفاده می کنند)، ظروف غذا خوری سنگین، لیوان اضافه (ما فقط یکی داشتیم و از در فلاسک هم استفاده می کردیم)، چاقوی اضافه، وسایلی مثل مسواک و خمیر دندان و آینه و … ، فلاسک بزرگ و اضافه تر از نیاز، به این ترتیب تقریبا وسایل عمومی ما ۳ کیلوگرم از حالت معمول سبک تر بود، یعنی به ازای هر نفر یک و نیم کیلو گرم.

· لیست مواد غذایی

صبحانه: دو عدد نان لواش تمیز شده (بدون لبه ها و قسمتهای خمیری بی استفاده!)، با توجه به شناختی که از یکدیگر داشتیم برای هر روز صبحانه یک عدد پنیر ۲۰۰ گرمی یا مربا و یا عسل ۲۰۰ گرمی به همرا ه داشتیم، برای هر صبحانه و هر فلاسک چای، یک عدد چای کیسه ای. وزن صبحانه برای هر روز تقریبا ۴۰۰ گرم برای دو نفر در نظر گرفته شده بود. مجموعا ۳۲۰۰ گرم برای ۸ روز کامل.

ناهار: برای ناهار فقط تنقلات به همراه داشتیم. برای هر روز ناهار از ترکیب یک بسته پاستیل و یک بسته چیپس، بیسکوییت و پسته و بادام و تخمه (همه به صورت مغز شده بدون پوست و آشغال اضافه!) استفاده می کردیم. وزن ناهار برای هر روز تقریبا ۴۰۰ گرم برای دو نفر در نظر گرفته شده بود! مجموعا ۳۲۰۰ گرم برای ۸ روز کامل.

شام: یک عدد کنسرو برنج آماده ی ۳۰۰ گرمی+ یک عدد خورشت آماده ی تقریبا ۳۰۰ گرمی(تنوع غذاها نسبتا بالا بود و فقط یک وعده کالباس به همراه داشتیم که نیازی به برنج نداشت)+ یک عدد نان لواش. مجموعا برای هر شب وزن شام حدود ۹۰۰ گرم در نظر گرفته شده بود، مجموعا ۷۲۰۰ گرم برای ۸ روز کامل.

سایر اقلام غذایی: لواشک، شکلات، پودر آبمیوه، ویتامین C، کافی میکس برای هر روز هر دو نفر تقریبا یک عدد (مجموعا ۱۰ عدد)، زیتون پرورده ۲۰۰ گرمی یک بسته، ترشی و آبلیمو، سوپ و نودل ۳ عدد، پنیر پیتزا ۱۰۰ گرم، کیک و کلوچه و کمپوت و …، مجمع وزن این اقلام کمتر از ۵ کیلو گرم می شد!

بنابراین مجموع وزن غذاهای همراه ما حدودا ۱۹ کیلو گرم بود یعنی به ازای هر نفر تقریبا ۱۰ کیلو، با اضافه شدن این بار به کوله ی من وزن آن حدودا ۲۳ کیلو می شد.

با احتساب وسایل شخصی و آب و خرده ریزهای جا افتاده، کوله ی من کمتر از ۲۵ کیلو وزن داشت، کوله ی پویا هم کمتر از ۲۷ کیلو، ولی ما هیچ چیز کم نداشتیم، بلکه فقط حساب شده و گرم به گرم وسایل خود را سبک کرده بودیم.

· زمانبندی اولیه ی صعود

روز اول: صعود تا پیش از قله ی پسنده کوه حدود ۸ ساعت

روز دوم: صعود تا قله ی پسنده کوه و ادامه ی مسیر تا گردنه ی مارشنو

روز سوم: صعود تا گردنه ی سیاه سنگ

روز چهارم: صعود تا جانپناه سیاه سنگ

روز پنجم: صعود تا قله ی علم کوه و جانپناه خرسان

روز ششم: عبور از خرسانها و احتمالا برقراری کمپ روی گردنه ی هفت خوان

روز هفتم: پیمایش نیمی از خط الرااس هفت خوانها

روز هشتم: پیمایش خط الراس هفت خوانها

روز نهم: اتمام خط الراس هفت خوان ها و بازگشت تا درجان

روز دهم و احتمالا یازدهم: به عنوان روزهای اضافی و مواجهه با هوای خراب

· ما با تخمین حدود ده روز برنامه برای ۸ روز کامل سوخت و غذا به همراه خود بردیم!

· ما خط الراس خرسانها را دست کم گرفتیم! چرا که فکر می کردیم احتمالا سنگهای خرد آن به خاطر برف و سرما یخ زده اند و اصلا انتظار برف پودری را نداشتیم! ولی اگر این خط الراس به جای ریزشی بودن یک خط الراس معمولی با همان تیغه ها و افت و خیز ها باشد، یک یا حداکثر یک و نیم روز زمان برای پیمایش آن در زمستان کافی خواهد بود، چراکه خط الراس کوتاهی است.

· زمانبندی واقعی صعود

روز اول- شنبه ۲۱ بهمن: حرکت از تهران به ونداربن و استقرار در قرارگاه ونداربن

روز دوم- یکشنبه ۲۲ بهمن: آغاز حرکت ساعت ۴ صبح از قرارگاه ونداربن، ساعت ۱۷ صعود قله ی پسنده کوه، ساعت ۱۸ برقرای کمپ روی گردنه ی مارشنو

روز سوم-دوشنبه ۲۳ بهمن: حرکت ساعت ۸ صبح، ساعت ۱۴:۳۰ صعود قله ی چالون اصلی، ساعت ۱۷ برقرای کمپ روی گردنه ی سیاه سنگها

روز چهارم- سه شنبه ۲۴ بهمن: حرکت ساعت ۹ صبح، ساعت ۱۳:۳۰ جانپناه سیاه سنگ، ساعت ۱۶:۳۰ قله ی علم کوه، ساعت ۱۷:۳۰ جانپناه خرسان

روز پنجم- چهارشنبه ۲۵ بهمن: حرکت ساعت ۹:۳۰، ساعت ۱۳:۳۰ قله ی خرسان شمالی، ساعت ۱۷ جانپناه خرسان

روز ششم- پنجشنبه ۲۶ بهمن: حرکت ساعت ۱۰ صبح، ساعت ۱۲ کف یخچال نگین، ساعت ۲۰ روستای درجان، ساعت ۲۲ شهر تنکابن،

روز هفتم- جمعه ۲۷ بهمن: ساعت ۴ صبح تهران!

 

نمای کلی مسیر

نمای کلی مسیر

 

 

اشتراک گذاری در :

درباره سعيد نوروزي

یک نظر

  1. سلام.ممنون .خیلی خوب بود.از دست اندرکاران وبسایت به این خوبی
    سپاسگزارم

پاسخ دادن

نکات : آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.فیلدهای الزامی علامت گذاری شده اند. *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.